گل پسرم: شما نوزدهم مهر 1394جشن قرآن داشتی.و من از روز قبل برای تزئین کتاب قرآنت بازار رفتم و یه کوچولو تزئینات تهیه کردم البته رسا نوبت دکتر داشت .عمه سارا هم همراهمون بود . بهار و رسا رو توی مطب به عمه سارا سپردم و من و شما راهی بازار شدیم اول یه شال سبز برات خریدم و بعد یه دست لباس فوتبالی که خودت انتخاب کردی. من میخواستم واست سفید و مشکی بردارم ولی خودت گفتی من نیلی و قرمز میخوام چون لباس مسی هست بعد از خرید لباس ها راهی مغازه ای که تزئینات میفروخت شدیم"من برای کتاب قرآنت چندتایی گل و تور و روبان خریدم . توی اون مغازه وسایل سفره ی عقد...