علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

دانشمند خلاق

تو

از کجا شروع کنم؟؟؟ حرفام برات خیلی زیاده... از روزی بگم که آرزوی داشتنت رو داشتم ولی از اومدنت هم وحشت داشتم .حال ع جیبی بود.با این هال با تمام معقولات و غیر معقولات جنگیدم و خواستم تو باشی . اما تنها نمی تونستم... درسته خدا بود ولی ته دلم یه تکیه گاه میخواست . بارها و بارها از مادرم شنیده بودم که توی اوج مشکلات صداش کرده بود همیشه  جواب گرفته بود.                                   امام رضا(ع) یه شب نشستم خیلی باهاش حرف زدم"از ته دل ازش کمک خواستم .بهش  گفتم: شاید خدا صدای منو نشنوه .ازش خواستم واسطه بش...
5 آبان 1394

جشن قرآن19 مهر 1394

گل پسرم: شما نوزدهم مهر 1394جشن قرآن داشتی.و من از روز قبل برای تزئین کتاب قرآنت بازار رفتم و یه کوچولو تزئینات تهیه کردم البته  رسا  نوبت دکتر داشت .عمه سارا هم همراهمون بود . بهار و رسا  رو توی مطب به عمه سارا سپردم و  من و شما راهی  بازار شدیم اول یه شال سبز برات خریدم و بعد یه دست لباس فوتبالی که خودت انتخاب کردی. من میخواستم واست سفید و مشکی  بردارم ولی خودت گفتی من نیلی و قرمز میخوام چون لباس مسی هست بعد از خرید لباس ها راهی مغازه ای که  تزئینات میفروخت  شدیم"من برای کتاب قرآنت چندتایی گل و تور و روبان خریدم . توی اون مغازه وسایل سفره ی عقد...
2 آبان 1394